مشکان ... استاد رضا ...
بهار سبز و خرم آب جاماسب سپیدار بلند شهر نی ریز
طلوعش بر فراز آب دهنو غروبش بر جهسکی خاطر انگیز
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد...
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگست امروز ؟
آفتابی است هوا ؟
یا گرفته است هنوز ؟
من درین گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آنچه میبینم دیوار است.
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد.